جدول جو
جدول جو

معنی گریبان دریدن - جستجوی لغت در جدول جو

گریبان دریدن(ژَ نِ کَ دَ)
یقه چاک کردن. یخه پاره کردن:
امروز بآویختنش میبردند
میگفت رها کن که گریبان بدری.
سعدی (رباعیات).
، بی خویشتن شدن. دل از دست دادن. در عشق کسی سوختن:
دامنکشان حسن دلاویز را چه غم
کاشفتگان حسن گریبان دریده اند.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
گریبان دریدن
یقه چاک کردن یخه پاره کردن: امروز باویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان بدری. (رباعیات سعدی)، در عشق کسی سوختن بی خویشتن شدن: دامن کشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند. (بدایع سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ / تِ دَ / دِ)
کسی که گریبان خود را پاره کرده باشد. آنکه یقه چاک داده باشد. مجازاً، بی پروا. بی محابا:
ببین که عمر گریبان دریده میگذرد
بگیر دامنش ازره بسوی باده بیار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ خوَرْ / خُر دَ)
گریبان کسی را گرفتن و کشیدن:
بخلق و فریبش گریبان کشید
بخانه درآوردش و خوان کشید.
سعدی (بوستان).
نه دل دامن دلستان میکشد
که مهرش گریبان جان میکشد.
سعدی (بوستان).
بدست جذبه چو دلجویی رضای پدر
ز هند سوی وطن میکشد گریبانم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ)
قبا کردن. (آنندراج) ، مجازاً، دامن گریبان کردن. ترقی دادن. بالا بردن. عزت دادن:
هر که یکدم در ره افتادگی با ما نشست
خاکساری دامن او را گریبان میکند.
رفیع (از آنندراج).
شعر فوق را آنندراج شاهد برای معنی قبا کردن آورده است
لغت نامه دهخدا
کسی که گریبانش را خود یا دیگری پاره کرده، بی پروا بی محابا: ببین که عمر گریبان دریده می گذرد بگیر دامنش از ره بسوی باده بیار، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
گریبان کسی را گرفتن و کشیدن: بخلق و فریبش گریبان کشید بخانه در آوردش و خوان کشید. (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
گریبان ساختن، قبا کردن، یا دامن کسی را گریبانک. او را ترقی دادن بالا بردن: هر که یک دم در ره افتادگی با ما نشست خاکساری دامن او را گریبان میکند. (رفیع)
فرهنگ لغت هوشیار